احساسات نزدیک تولد

مدت زیادی نیست که شروع کردم به کسب و کار جدید و راه اندازی جدی اون با دوست و رفیق و شریک خودم X. از ۶ روز کاری هفته من ۴ روزش رو توی یه کانون تبلیغاتی دوست داشتنی به نام « کانون تبلیغاتی محراب » مشغولم و ۲ روزش رو تو قزوین با دوستم روی استارتاپای خودمون میگذرونم.

محراب و محیط کاری تهران

محراب خیلی دوست داشتنیه و از معدود آدمای با شعوری هست که من اطراف خودم می‌بینم. البته یه ۱۸ سالی با هم اختلاف داریم ولی چون خارج از محیط شرکت هستم اون رو دوست خودم می‌دونم و اسمش رو محراب صدا میزنم. یه مرد مشغله دار که موفقیت الانش به خاطر زحماتشه. محرابم تولدش یک روز بعد از منه! ینی ۱۹ دی.

هرچند یه جاهایی حکم‌های حکومتیش من رو حرص میده و آزادی عمل ندارم، ولی در مجموع خوبه و یه مدته که رگ خوابش اومده دستم.

کار کردن من پیش محراب اوایل به خاطر مسائل مالی بود. ولی الان دیگه فقط مسائل مالی نیست. حس می‌کنم چیزایی توی اون کانون وجود داره که می‌تونه بخشی از خواسته‌های منو عملی کنه.

آشنایی من با محراب بواسطه‌ی یکی از دوستان بود. من رو به حبیب هاشمی معرفی کردن و حبیب هم من رو به محراب معرفی کرد. قرار بود دو سه ماه مهمونشون باشم ولی فک کنم حالا حالاها باشم پیششون.

X و محیط کاری قزوین

X تنها دوست و رفیق منه که حتی وقتی از هم دوریم باز هم به فکر همیم و ارتباطمون همیشه برقراره. روزی که این مطلب رو می‌نویسم تولدشه و قدم میذاره به ۲۹مین سال زندگیمش (من با سه روز تاخیر میرم).

یه همپای واقعی برای کار که این روزا خسته‌س. خسته از اتفاقات و حواشی کار. خسته خواستنی‌هایی که الان خواستنی هستن و دارن به حسرت تبدیل میشن. از دیروز که دیدمش فکرم درگیر اینه که چند سال دیگه باید بدویم تا برسیم و اون چیزی که میخواییم؟ کی میشه؟ شاید به قول X ما خیلی رویایی فکر می‌کنیم و خیلی کمالگراییم ولی نمیدونم چرا به این باور داریم که خواسته‌هامون زیاده ولی باور نداریم که این خواسته‌ها خیلی عادیه.

امروز تولد X هست و از همین جا بهش این روز رو تبریک می‌گم. امیدوارم ۲۹ سالگیش با اتفاقات خوب شروع بشه

احساسات منفی من با فیلم تایتانیک!

دوگانگی رفتاری من با محراب و X باعث شد سلول‌های بیشتری بسوزونم. با X مثل یک شریک رفتار می‌کردم و یک محیط جداگانه‌ای بود که حس مالکیت روش داشتم ولی محراب اینطور نبود. من آزادی شرکت خودم رو پیش محراب نداشتم (خب طبیعیه که نبایدم داشته باشم). دو محیط جداگانه با اتفاقات جداگانه و تقریبا غیر مرتبط. اگه رفت و آمد و هزینه‌هاش رو نادیده بگیرم، دو تا محیط داشت کم کم توی روحیه‌م اثر منفی میذاشت. من یه فرد غیرمتعهد به زمان بودم ولی برای هر دو مجموعه باید تعهد زمانی بدم. این ساختار شکنی داخلی باعث شد یه آدم خونسرد سرد سرد بشم. جوری که نمی‌فهمم کی شد شنبه و کی یک ماه گذشت. انگاری همین یه ماه پیش بود با X کارو استارت زدیم.
با اینکه محراب به زمان حساسیت بالایی داره ولی به من حرفی نمیزد که چرا دیر اومدم. البته دوس ندارم کار به اونجا بکشه که حرفی به خاطر این زمان بوجود بیاد. یا Xم یه مدت به خاطر دیر اومدن سر قرار مدت طولانی با من حرف نمی‌زد :))

همه و همه باعث شد من روز به روز غرق کار بشم و اون میلاد سابق نباشم …

اوج احساس منفی من خیلی بی ربط از یه فیلم ۲۰ سال پیش شروع شد. فیلم تایتانیک! (کاملاً بی‌ربط)

محراب می‌گه من خیلی احساسیم و وقتی ناراحت بشم یا احساسم تحریک شه مدت زیادی طول میکشه برگرده به حالت اول (نمیدونم این خوبه یا بد). دیدن این فیلم اون زمانی که منتشر شده بود خیلی سخت بود. اونم با ویدئوهایی که تا نوار ازش بیاد بیرون حداقل طعم دو ضربه لنگه دمپایی رو چشیدی.

این فیلم منو یاد بچگیام انداخت. وقتی این فیلم رو اون زمانا (فک کنم پنجم ابتدایی بودم) بصورت سریع توی نیم ساعت دیدم (از استرس) همیشه برام جزییاتش مبهم بود. با خودم گفتم من یه روز این فیلمو تا آخر می‌بینم. ولی هیچ وقت فرصتش نشد تا اینکه از طریق یکی از دوستان به دستم رسید. این فیلم اولین فیلمی بود که نه تنها جلو نزدمش بلکه یه جاهایی نگهش میداشتم. دلیل ناراحتیم نرسیدن کاراکترهای فیلم و ماجرای عاشقانه‌ش نبود، بلکه یادآوری اون روزایی بود که خیلی آرزوها داشتم. روزایی که سخت بود و آرزو داشتم یه روزی به یه قله‌ای برسم که همه منو به خوبی مثال بزنن.

تایتانیک یادآور خاطره‌ی بچگیام بود. اون آدامسایی که با داداشم میرفتیم می‌خریدیم و توش عکس تایتانیک بود و من دسترسی به دیدنش نداشتم. یه شخم اساسی زد تو خاطراتم. انگار همه چیز مثل یک تایم لپس از جلو چشام گذشت. یه کوچولو هم بغض کردم 🙂 . اون لحظه بشدت به یکی نیاز داشتم که باهاش حرف بزنم و بگم: ” حاجی این فیلم خیلی خوب بود. بیا در موردش حرف بزنیم ” دلم میخواست یه undo بزنم به قدیمام. دلم گرفت …

هرچند درام بودن این فیلم خودش کم تأثیر نبود برای من و من همون شب تا ساعت یک شب داشتم تو اینترنت عکسا و پشت صحنه‌های این فیلم رو می‌دیدم

خب حالا چی میشه؟

چند سال پیش اسفند ماه بود که با X نیت کردیم بریم سفر و رفتیم. مقصدمون فومن بود. اون سه چهار روزی که شمال بودیم فارغ از هر مشکلی بهمون خوش گذشت. برای چند روز هم که شده به کار فکر نمی‌کردیم. گمونم نوبتش شده که بازم همچین استراحتایی به خودم بدم. هر چند وقت یکبار نیازه که آدم از خونش دور شه. فک کنم وقت دوریه 🙂

اینکه کی و کجا برم رو نمیدونم. ولی خیلی دوس دارم این سفر رو تنها برم. آدما هر چند وقت یکبار به تنهایی نیاز دارن.

حرف آخر:

یه وقتایی رو اختصاص بدید به خودتون، بد نیست.

می‌دونم هر کسی آرزوهای خاص خودشو داره و برای رسیدن به اون تلاش می‌کنه ولی هیچ چیزی مهم‌تر از خودتون نیست. کار کنید برای خودتون. یه روزی خیلی دیر میشه 🙁

 

۷ دیدگاه

  • سلام , مهمان
  • ١- تولدت مبارک
    ٢- فکر کنم برای همه ادمها جذابه که نظر دیگران را درباره خودشون بدونند و زاویه نگاهت را درباره خودم جذاب بود
    ٣- ادم باهوشی هستی دلیلش را بعدها بهت می گم
    ۴- درباره ان ال پی بیشتر مطالعه کن
    ۵- منم اول یک برنامه همکاری سه ماهه با شما داشتم اما چند دلیل باعث شد که همکاری طولانی تر بشه اول لینکه فقط به پول فکر نمی کنی و این از نظر من ارزشمنده دوم کارت را دوست داری سوم قابلیت تطبیق با محیط را داری و چند دلیل دیگه که الان بهت نمی گم
    ۶- یه اختلاف بزرگ داریم و تفاوت مفهوم زمان بین ماست برای من همیشه زمان کم و کوتاه بوده پس همیشه سریع راه می رم سریع حرف می زنم و سریع واکنش نشون می دم و تو خیلی نرمی
    ٧- کانون محراب یه ویژکی فوق العاده داره محل بسیار خوبی برای پیشرفته و فکر می کنم سرعت حرکتت رو باید بیشتر کنی و همپای من بیایی اگر خیلی عقب بیافتی و جا بمونی از گرونه خارج می شی
    ٨- شاد و سلامت باش

  • سلام
    تولدتون مبارک
    منم از روز اول ک دیدمتون به این اخلاقتون ک خیلی احساسی هسین
    من خیلی نرم برخورد میکردم و بقیه اطرفیان فک میکردن من بقیه رو لوس میکنم
    ولی من بسته به اخلاق طرف مقابل رفتار میکنم
    بعضی وقتام تندم باآدمایی ک بانرمی حرف آدمو نمیخونن
    ولی به نظر من همه چیز دنیا گذریه
    من اگ دوست نداشته باشم کاری نمیکنم
    اگرم بتونم انجام بدم فراموشش میکنم
    بااین که حافظه خوبی دارم ولی مغزمو مدیریت میکنم آخه من خیلی آدم احساساتیم واینو کسی پی نمیبره
    شمام خیلی باگذشتین خیلی قابل احترامین ومن دعا میکنم باسالروز تولدتون ب همه خاسته های دست یافتنی و نایافتنی ای ک
    به خیرو صلاحتونه برسین
    آمین یارب العالمین

  • میلاد میدانی که جز دوستان مهم و تاثیر گذار زندگی من هستی و همیشه و هر وقت که شده شدی گوش،شدس دوست،همراز،راهنما بعضی جاها هم عصبیت کردم میدانم 😜😜چه کنیم…
    حسرت زمانی شروع میشه که برای هدفات نجنگیده باشی توجنگیدی این خودش پوئن مثبته حداقل من ظاهد تلاشات بودم …همیشه مشوق بودی و خبر نداشتی جز تو یه مورد (رفتن) شاید الانی که من اینجا وایسادم بخاطر حرف تو بود که گفتی بسه دیگه پاشوبیا و این شد نقطه شروع … انسان گاهی وقتا نیاز یه محرک داره مثل نیاز به صحبت و حتی تنهایی…
    کارت با محراب خوبه دوست دارم وقتی از پیشش میای بالاتر از معلومات محراب رو داشته باشی …
    حتی این تغییرات رو که میلاد عوض شده بعد دیدار دو ماهه که دیدمت حس کردم … فقط گذری بهش اشاره کردم …
    اینو بارها بهت گفتم و باز هم میگم به موفقیتت ایمان دارم و منتظر روزی ام که ببینمت که مثل عقاب تو اوج پرواز میکنی پشتکار و ذهن سرشارت کمکت میکنه و البته خودتم خلاقی …
    خوشحالم که یکی ازدوستای خوب و صمیمی من هستی که راحت باهات درد ودل میکنم … همیشه باشی و بخندی

    تولدتم مبارکت باشههههه‍ه‍ه🎂🎉🎂🎉🎈

  • زندگی ما پر از اشخاص و اتفاقات و جریانات مختلف است. بارها برای همه ما پیش آمده که آشنایی با یک شخص و یا حضور در یک اتفاق و یا قرار گرفتن در یک جریان، باعث شده که مسیر زندگیمان تغییر کند. اینکه به چه سمتی متمایل شویم و اینکه مثبت است یا منفی، شتاب دهنده است یا سرعت گیر، حالا منظور نظرم نیست چون ارزش گذاری برای هر تغییری به بررسی همه جانبه و گاهی رصد طولانی مدت نیاز دارد. اما نکته ای که مهم دانسته می شود “تصمیم” است. تصمیم به تغییر مسیر با میل و اراده ی خود ما گرفته می شود و ما هستیم که به اشخاص و اتفاقات پیرامونمان در درون سیر زندگیمان اجازه ی ایفای نقش می دهیم. آشنایی من با شخص تو، با شخص محراب، با کانون محراب، شخصیتها و مجموعه های دیگر همه و همه توسط یک بهانه و یا یک معرفی، یک نشست خودمانی یا رسمی، یک پیاده روی، یک کار جمعی، یک سفر و یا بیشمار اتفاقات دیگر شکل می گیرد و این تصمیم ماست که تثبیت می کند ادامه ی حضور و اساسا “بودن” ها را.
    همه ی اطرافیان ما با همه ی خصایص و ویژگی ها و کمبودهاشان، هر کدام نقشی در درون داستان زندگی ما دارند و بنا به آنچه قبلا اشاره کردم، حتی یک سلام می تواند جریان بخش اتفاقات مهمی – خوب یا بد – باشد.
    از اینها گذشته، نگاهت به موضوع ارتباط اجتماعی و تاثیرات اجتماعی برایم خواندنی بود. به ویژه توصیفی که از شروع و نحوه ی آشنایی با محراب و ادامه دوستی و همکاری با او داشتی شباهت های بسیار زیادی با تجربه ی من از او داشت.
    هم تو و هم محراب رفقای دوست داشتنی من هستید. اگر چه شرایط سنی و فرم سلایق و دغدغه ها و عوامل دیگر، نوع ارتباط با شما را متفاوت کرده اما هر دو رفاقت برای من پدید آورنده ی لذت و خرسندی است.
    به امید سلامت و استمرار