امروز بعد از تایم کاریم و به اصطلاح وقت نماز توی پارکی نشسته بودم و با دوست نزدیکم با تلفن حرف میزدم …
طی مکالمات تلفنی فهمیدم یه خانومی زوم کرده روی من و داره بهم نگاه میکنه. توجهی بهش نکردم تا اینکه دیدم نگاه ها داره جدیتر و معنادار میشه. بعد از حدود ۱۰ دقیقه یه حسی بهم گفت یه خبرایی هست!
از اونجایی که آدم فضولیم خواستم ببینم واقعاً داستان چیه؟
گوشیم رو قطع کردم و الکی شروع کردم به حرف زدن (که از شانس بد ما یه بار گوشی به دست گوشیم زنگ خورد و تابلو شد که الکیه). تو همین حین فهمیدم این خانوم شغل شریفی دارن و از اون راه ارتزاق میکنن!
زنگهای پشت سر هم و قیمتهایی که فی ما بین اون زمان و یه سری جزئیات رد و بدل میشد گویای این بود که اتفاقای جالبی براش نمیفته.
خلاصه تایم تو پارک بودن منم تموم شد و مجبور شدم فضولیم رو تو همون جا تموم کنم و برگردم سر کار.
ولی چیزی که برام خیلی عجیب بود این بود که این خانوم با ظاهری محجبه و چادری و حلقه ی ازدواج به دست این کارو میکرد. نمیدونم کجای کار ایراد داره ولی فکر کنم این روزا گرگا لباس گوسفند میپوشن…
نتایج اخلاقی:
- آدما رو از روی ظاهرشون قضاوت نکنید…
- این روزا آدم خوب کم پیدا نمیشه
- وقتی با گوشی حرف میزنید و میخوایید فیلم بازی کنید، حتماً حواستون باشه که گوشیتون روی سایلنت باشه! 😀
یک دیدگاه