بعد از مدتها ننوشتن بالاخره نشستم پای وبلاگم و در مورد یه موضوعی که چند وقته خیلی منو درگیر کرده شروع کردم به نوشتن. موضوعی که میخوام بگم در مورد شبه شکستهاست. چیزی که فکر میکنیم شکست ما تو زندگیه در صورتی که نیست و شاید خیر و صلاحمون توی اون باشه. این مطلب یکی از شبه شکستای زندگیمه که برای خودم همیشه یه مثاله…
حالا شبه شکست چی هست؟
شبه شکست (در واقع یه اصلاح من درآوردی از خودمه) به اتفاقات ناجور زندگی میگن که ما رو خیلی ناراحت میکنن و از این اتفاق رنجیده خاطر میشیم ولی در واقع خودمون نمیدونیم پشت این اتفاق بد ممکنه اتفاقای خوبی باشه که خودمون بی خبریم. مثل وقتی که مریض میشیم و نشستیم تو خونه بعد با خبر میشیم که با همون دوستایی که قرار بود فلان روز بریم بیرون، تومسیر تصادف کردن و ریق رحمت رو سر کشیدن (حالا نه با این آب و تاب)
و اما شبه شکست من …
خرداد ۸۹ طبیعتا من باید درسم تموم میشد که یه درس عمومی به اسم اخلاق اسلامی رو افتادم! اون روز خیلی ناراحت بودم و از خدمتکار دانشگاه تا وزیر آموزش پرورش رو به فحش کشیدم که آخه یه درس عمومی اونم اخلاق اسلامی توی درسای من چیکار میکرد و من چرا باید این درس به این سادگی که تستی هم بود رو بیفتم. مجبور شدم اون سال ترم تابستونی بردارم. و این درس رو دوباره بخونم.
رفتم دانشگاه و برای ترم تابستونی اقدام کردم و گفتن نمیتونی اینو الان برداری. گفتم چرا؟؟ گفتن چون «چ» چسبیده به «را». دیگه فحشهای اون موقه عمیقتر و به نسبت خشن تر شده بود و اقوام نزدیک اون دانشگاه رو مورد اصابت قرار داده بود. خلاصه مجبور شدم این درس رو مهر ۸۹ بردارم و با نمرهی بالایی قبول شم.
حالا کجاش خوب بود؟
امتحان رو دادم و همون درس باعث شد معدل طلایی من بالای ۱۴ بیاد (که بعدها توی کارشناسی باعث شد من ۶ واحد رو پاس نکنم) خب این خیلی برام خوب بود که ۶ واحد افتادم جلو. توی یه روز ولرم پاییزی که امتحان رو داده بودم و برگشتم قزوین دوست دانشگاهیم رو دیدم که از اونور خیابون بال بال میزد برای سلام کردن. خلاصه رفتم دیدمش و روبوسی و این حرفا دیدم کچل کرده! بهم گفت دفترچه پست کردی؟ گفتم دفترچه چی؟ گفت سربازی! گفتم نه بابا مگه باید بریم سربازی؟ 😐 حالا کو تا ۶ ماه دیگه؟
گفت نه بابا منم همین فکرو میکردم تا اینکه یه قانونی گذاشتن که اگر پدر سربازیش جبهه باشه، به ازای هر یک ماه، ۱۸ روز از خدمت پسر کم میشه. اینو که گفت رفتم تو فکر. رفتم خونه و به بابام گفتم چقدر جبهه بودی؟ گفت کلش رو جبهه بودم به غیر از ۳ماه آموزشی. حساب کتاب کردم دیدم ۱۳ ماه خدمتم کم میشه (دلتون نخواد خدمت اون موقه ۱۸ ماهه بود). بدو بدو دفترچه رو پست کردم و واکسنا رو زدم که بتونم از این قانون استفاده کنم. بعد که رفتم آمار گرفتم دیدم به جای ۱۳ ماه به من ۱۴ ماه و ۱۲ روز تعلق گرفته (آموزشی بابامم برام حساب کردن).
حتی اون موقهها به یکی از دوستامم گفتم تو هم برو دنبالش پیگیری کن که پیگیری کردو اونم خدمتش کم شد.(خودش که میگفت من یه روز هم دیگه نمیتونستم بمونم) وقتی که خدمتم تموم شد یک ماه بعد این قانون تغییر کرد و کسری نصف شد. و بعد از مدتی هم کلا این قانون رو برداشتن.
میخوام بگم چوبی که الان داره میره تو آستینتون همیشه بد نیست. اگه میدونستم که قراره یه همچین اتفاقی در آینده برام بیفته از افتادن اون درس خوشحال میشدم ولی اون لحظه عاصی و شاکی از اتفاق بودم.
در سال فک کنم موارد این چنینی زیاد بخوره به پستتون که شبه شکست باشه. مخصوصا از این شکستای عاشقی قاشقی که دوستای زیادی دوربرم درگیرشن.
پ.ن: هر چیزی رو شبه شکست ندونید. مثلا اینکه ۱۰ میلیون بر میداری بیهوا میذاری تو یه بیزنسی که سر و تهش مشخص نیست شبه شکست نیست، این خود شکسته! اونجا دیگه مقصری ولی اگرم مقصر بودی بازم مشکلی نداره.
هیچ آدمی تو این کرهی خاکی نیست که طعم شکست رو نچشیده باشه. پس بزن برو جلو تا یه روزی پیروز بشی رفیق ✌
نتیجه اخلاقی:
شکست و شبه شکست جزوی از زندگیتونه. بپذیریدش و باهاش مهربون باشید. مثل گوگل که هر پروژهایش رو میخواد تعطیل کنه و شکست رو بپذیره برای اینکه روحیهش از بین نره جشن میگیره برای شکستش.
۳ دیدگاه
عالی
نثر نا مناسب نثر نامناسب و نثر نامناسبواقعا حیف است مطلب به این جذابی و موضوع و پرداخت به این خوبی زیر سایهی این نوع ادبیات هلاک میشود.
چشم. در تکاپوی تغییر نثر هستم و مطلب بعدی رو با نثری بهتر مینویسم. ممنون از نظرت حبیب عزیز ♥