حق و حقوق

مدتهاست که می‌خوام مطلبی بنویسم ولی فرصتش پیش‌ نیومد. امروز یه تام خالی پیدا کردم و فرصت رو غنیمت شمردم تا یکی از روزپستهای خودم (میدونم که عبارت روزپست اشتباهه ولی من اینجور اشطباحاط  رو دوس دارم) رو بنویسم.

موضوعی که امروز میخوام بنویسم بر میگرده به اتفاقی که خردادماه امسال برای من و دوستم پیش اومد. اتفاقی که فهمیدیم هر چی به سرمون میاد در واقع نشانه سکوت ماست. سکوتی که می‌تونه باعث ایجاد ناهنجارهایی غیر قابل پیشگیری بشه.

اثاث کشی به جای جدید

من و شریک چندین ساله‌م تصمیم گرفتیم که فضای کاریمون رو تغییر بدیم و بهترش کنیم. جای قبلیمون هیچ ربطی به آی تی نداشت. (بغل دستیمون لباس زیر می‌فروخت ما خدمات نرم افزاری می‌دادیم). خلاصه کلی گشتیم تا یه جای خوب و دفتری پیدا کردیم. با این که وسیله‌ی چندانی نداشتیم تصمیم گرفتیم دو نفر نیروی کار پیدا کنیم برای این موضوع.

ماه رمضون بود. هوا گرم و روزا طولانی. دم اذان هم شهر یه کم شلوغ پلوغ میشه. خلاصه رفتیم سر میدون دو تا نیروی ورزیده و به قولی گولاخ پیدا کنیم. شانس ما به جز دو نفر کسی نبود. سوارشون کردیم و آوردیم وسایل رو نشون دادیم. چیزی که طی کرده بودیم ۳۰ تومن بود. وقتی وسایل رو دیدن گفتن ۳۰ تومن کمه بیشتر بده. مام بدون هیچ تردیدی گفتیم خدافظ. یه کم من و من کردن و تهش گفتن باشه بریم.
وسایل رو بار زدیم و بردیم تا دفتر جدید. با اینکه میدونستن کجا داریم می‌ریم و اینکه تاکید کرده بودیم از آسانسور و پله برقی نباید استفاده بشه ولی گوش نکردن و بازم با همونا وسایل رو جا به جا می‌کردن.

یکیشون که خیلی مدعی بود گفت نه آقا این زیاده من پول بیشتری می‌خوام. خلاصه یک ما بگو یکی اون بگو تهش اجازه‌ی خالی کردن بار رو نداد و شروع کرد به کولی بازی و داد و بی‌داد. حالا مام تازه اومدیم اینجا خجالت می‌کشیم از این کارگری که اینجوری داره سر و صدا می‌کنه. خلاصه ما هیچی نگفتیم تا اینکه دوستم زنگ زد به اخوی (که یه مسئولیتی تو یکی از جاها داره) تا بیاد این آدمو جمعش کنه بلکه ما باقی مونده‌ی آبروی خودمون رو جلو در همسایه حفظ کنیم.

خلاصه اینکه من رضایت ندادم به پولی که بهش دادم بابت این کار. نه به خاطر انکه سرمایه‌ای از من کم شده! نه!

از این ناراحت بودم که چرا به حق خودش قانع نیست؟ چرا به چیزی که میگه پایبند نیست؟ اگر قرار باشه هر کدوممون توی زندگی هر جا که به نفعمون نباشه بزنیم زیرش پس چرا کار می‌کنیم با هم؟

چیزی که خیلی برام جالب بود اینه که راننده‌ی وانت اومد زیر گوش دوستم گفت که: حالا یه کم بالا و پایین بدید بهش بره. هر کسی رد می‌شد می‌گفت آقا ۱۰-۲۰ تومن که ارزش نداره. بده بره.

موضوع اینجاست که عدد و رقم واقعاْ هیچ مشکلی نداره. ولی وقتی کسی پای حرفی که میزنه نیستش، این براش یه عادت میشه. این عادت رو چند جا تکرار می‌کنه. شاید یه جا اتفاقی بیفته که غیرقابل جبران باشه. پس چرا به جای اینکه طرف منو بگیرید طرف ناحق رو گرفتید؟

چرا عادت داریم به طرفداری از کسی که زورش بیشتره؟ اگه بر همین اساس یخواییم بریم جلو کسی که تجاوز می‌کنه به هر شکلی حق با اونه چون زورش زیاده!

 

نتیجه گیری:

خیلی وقتا اتفاقاتی که به ناحق برامون میفته، شاید مقصر غیرمستقیمش خودمونیم که جامعه رو اینجوری بار آوردیم، حرف نزدیم، سکوت کردیم و … . از یه جایی به بعد سکوت شما می‌تونه خطرناک باشه. می‌تونه جهش رفتاری ایجاد کنه. پس بیاید اگه حق با شماست، حتی به مقدار کم، اجازه ندید پایمال بشه. درسته که بخشش شما از بزرگیتونه ولی شاید اونور ماجرا اتفاقایی بیفته که دیگه نشه جلوشو گرفت

۴ دیدگاه

  • سلام , مهمان
  • سلام.یادمه چند سال پیش با هم رفته بودیم یه تفرجگاه و چیزی خریدیم.فروشنده برخلاف توافق میخواست هزار تومن پول اضافی و غیرقانونی بگیره بابت استفاده از کارتخوان! من اونجا حاضر نشدم چنین پولی بپردازم و بهش گفتم که دریافت چنین هزینه‌ای غیر قانونیه. فروشنده هم شلوغش کرد و بگو مگو کرد.شما براتون سؤال پیش اومده بود که آخه چرا واسه هزار تومن بحث می‌کنم؟ * و می‌گفتید بهش بده بریم بابا.واقعیت این بود که اون هزار تومن ارزش چند ثانیه صرف وقت هم نداشت. مشکل من با امضا و تأیید یک رویه غیرقانونی بود که دامنگیر باقی افرادی میشه که شاید اطلاعی از قوانین و حق شون در این رابطه نداشته باشند.* فکر می‌کنم الآن درک می‌کنی 🙂